خوشاانسان بودن پيشكش به آنان كه بجز انسان بودن دغدغه ديگري ندارند.
فهرست سروده های خوشاانسان بودن
- ابليس/و پيش تر پدرم در خروج غضبناك عدن/5
- اندوه انسان /در آغوش چنار كهنسال/8
- زمستان درون/بهار بی دریغ ،بی منت/11
- تصویر/در قاب سرد و یخ زده شهر تاريك/13
- كافه چي/كافه چي صندلي ها را /17
- شعبده/پرسش آموزگاردر كنار تخته ي سياه/18
- صحراي جنون/وقتي رضاي ديگري بود/21
- چشم آتش/سرخ سرخ بود رخساره آبي آسمان/23
- بدايت/به سان ستمي ناخواسته بر آدمي/25
- وصال/برتاك بلند باغ بهاران برگي نيست/27
- حريص/و زمين با پوزخندي/29
- بخت بيدار/مردي كه مي پنداشت بدبخت است/31
- جلوس/به سان ماري سحر شده از ساز مرتاضي/39
- نامه سياه/نامه در دست راست وقت حضور/41
- آزرم/در معبر عاشقان قديمي گذري نيست/45
- بلبل عاشق/بلبلی عاشق در گوشه باغ در هجران گل/48
- اميد/باغ گر چه متروك بود و ويران/50
- عشق/به من گفتي عشق چون پرنيان لطيف وزيباست/51
- ایثار/ازکبارو مشایخ روزگارعارفی بود پارسا و پرهیزگار/52
- پرسش/از پیری سال خورده نشسته در سایهی دیوار/54
- زندگي/آهويي تيز پاي از زندگي سرشار/56
- جهان/گر همه عمربه جهان وفا كنيم/58
- حسرت/سوزنبان دستي تكان داد/59
- برج بابل/جهان بر مدار ستیز می چرخد/61
- كودكي/كودكي هايم كجاست/63
- رنج مادر/روستا خفته در دامان كوه/64
- ارمغان/زيباي من عشق است و لذت آوارگي/66
- ماندن/جهان گور تاریکیست/68
- سوار/زمين تلخ بود و زمان تلخ/69
- باغ انار/پدر و مادرم سرخوش و اميدوار/72
اولین شعر کتاب خوشاانسان بودن
ابليس
و پيشتر
پدرم در خروج غضبناك عدن
باابليس هم راه بود
در سفر ملامت
فريبكاري جسور ، با فريب خوردهاي غافل
از بهشتي دور ،بر دوزخ زمين
و اكنون از پس هزاران سال
تزوير و گريز
به هزار تلبيس ، با من به سخن
كه دل بدو بسپارم
و نان خود از دهان ديگران برگيرم
به خروار
و دل از مرده ريگ خويش بركنم
باري مرا رغبتي نبود
به چنين ننگ آلوده
و ابليس قباي خويش از سر بركشيد
به خشم
كه پيش از تو مدعيان بودند ، بسيار
اينك در دستان من گرفتار
كه از من تنها يك ندا بود
از بي ميلي و ياس
و آنان را اشتياقي چونان
كه گوييا چنين دعوتي را
خود نشسته بودند ، به انتظار
كنون ، كه دلت با من نيست
در اين گذرگاه به انتظار بمان
كه كوته زماني
سواراني ميرسند ، نجيب و بيادعا
كه بر پيادگان تك قبا
نان و مروت قسمت ميكنند
با آنان همراه شو
كه اين پاداش ، زيبنده توراست
و بدان كه ابليس يك تن بود
اينك جهان را شياطين بسيار است
كه مرا نيست هيچ الفتي با آنان
من شكستهام
به سان زورقي ، در نبرد صخره و توفان
و در شگفتم از اعمال قبيح آنان
او رفت و من با پرسشي سر در گريبان
كه آيا با منش به صداقت در سخن بود
يا نيرنگ تازهاي در كلامش نهان .
در مورد بهرام امیری بیشتر بدانید