بهرام در زمستانی سرد و پر برف در سال ١٣٣٩ در کرمانشاه به جمع زحمتکشان این جهان اضافه شد.
روزگار کودکی و دبستان چون تکه ابری در گذر باد به تندی سپری می شد
بهرام بی آنکه مست بازیهای کودکانه و هیاهوی نوجوانی شود
در هوشیاری کم خرد انه خود در مدرسه و اجتماع آدمیان
و در آن تنگنای حسرت و امید همواره چشم به آینده ای روشن و دور دوخته بود.
در دوران راهنمایی در کرمانشاه دبیری داشت با اندامی لاغر و چهره ای مهربان
و نجیب و سبیلهایی پرپشت و در هم تنیده
که همیشه زنگ انشا کتابی در دست داشت
و در آن فرصت کم ، قصه کوتاهی سر کلاس
میخواند.
و مزه شیرینی یا تلخی آن قصه ها و
قهرمانانش تا مدتها او را به خود مشغول
میداشت.
خدایش نگه دارد که این کار ش سبب
دوستی و اشتیاق بیشتر او به کتاب گردید
بهرام بیشتر اوقات خود را در کنار درس و کار به مطالعه می گذراند.
بر خلاف رشته تحصیلی اش در در دانشکده الکترونیک ومخابرات تهران
شوق وافر به ادبیات ایران و جهان و متون کهن و نو سبب شد
تا از خوان گسترده این موهبت عظما به هر فرصت اندکی
از عطش نادانی خود را فرو نشاند
و در این راستا گاهی قلمی بر کاغذ بکشد
نخستین مجموعه شعر سپیدش در دو جلد به نام های خنجر قابیل و زخم هابیل به همت انتشارات
ستاره جاوید در سال ١٣٩٨ به چاپ رسید